سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 دی 12 , ساعت 11:15 عصر

بسته ام بار سفر


کوله بارم بر دوش


چمدانم در دست


نگهم خیره به راه.... قصد رفتن دارم

نگهی خیره به آینده ای در دوردستها

چه بگویم از این سفر؟

تنها توانم این گویم که دلم اینجاست اما...

هر چه خواهم نتوان کردن

احساسهاست که اگر جوشش کنند

شاید که توانند کاری کنند

می زنند نعره که برو، نمان اینجا

جایی نیست برایت

آینده ای نیست برایت

در این دیار می پوسی، می سوزی، می میری ...!!

آری! می توانم بروم

آری باید بروم



لیست کل یادداشت های این وبلاگ